رباعیات وحشی بافقی
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 جان سوخت ز داغ دوری یار مرا

افزود سد آزار بر آزار مرا
من کشتنیم کز او جدایی جستم
ای هجر به جرم این بکش زار مرا


©©©©©©©©©©

 

عشرت بادا صبح تو و شام ترا
آغاز تو را خوشی و انجام ترا
شبهای ترا باد نشاط شب عید
نوروز ز هم نگسلد ایام ترا


©©©©©©©©©©

 

از بهر نشیمن شه عرش جناب
بنگر که چه خوش دست به هم داد اسباب
گردید سپهر خیمه و انجم میخ
شد سد ره ستون و کهکشان گشت طناب

©©©©©©©©©©


اندر ره انتظار چشمی که مراست
بی نور شد و وصال تو ناپیداست
من نام بگرداندم و یعقوب شدم
ای یوسف من نام تو یعقوب چراست

©©©©©©©©©©


آن سرو که جایش دل غم پرور ماست
جان در غم بالاش گرفتار بلاست
از دوری او به ناخن محرومی
سد چاک زدیم سینه جایش پیداست

©©©©©©©©©©


پیوستن دوستان به هم آسان است
دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمی‌دارم دوست
از غایت تلخیی که در هجران است

©©©©©©©©©©


شاها سربخت بر در دولت تست
یک خیمه فلک ز اردوی شوکت تست
گر خیمه
ٔ چرخ را ستونی باید
اندازه ستون خیمه
ٔ رفعت تست

©©©©©©©©©©


اکسیر حیات جاودانم بفرست
کام دل و آرزوی جانم بفرست
آن مایع که سرمایه
ٔ عیش و طرب است
آنم بفرست و در زمانم بفرست

©©©©©©©©©©


شوخی که خطش آیه
ٔ فرخ فالی است
نادیدن آن موجب سد بد حالی است
تا شمع رخش نهان شد از پیش نظر
شد دیده تهی ز نور و جایش خالی است


©©©©©©©©©©

 


جز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست
این صبر هراسنده ولی یارم نیست
دندان به جگر نهادنی می‌باید
اما چه کنم صبر جگر دارم نیست

©©©©©©©©©©


مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت
مهری نه چو این مهر که میدانی داشت
این مهر نه عاشقی ست ، مهری ست که آن
با یوسف مصر پیر کنعانی داشت

©©©©©©©©©©


شاها سر روزگار پامال تو باد
گردون ز کتل کشان اجلال تو باد
هر صید مرادی که بود در عالم
فتراک پرست رخش اقبال تو باد

©©©©©©©©©©


شاها چو کمان قدر به فرمان تو باد
چون گوی فلک در خم چوگان تو باد
آن سینه پر داغ که خصمت دارد
صندوقه تیرهای پران تو باد

©©©©©©©©©©


صید افکنی مراد آیین تو باد
عیوق شکارگاه شاهین تو باد
هر سر که نه در پای سمند تو بود
بر بسته به جای طبل برزین تو باد

©©©©©©©©©©


شاها در جهان عرصه
ٔ در گاه تو باد
آفاق پراز خیمه و خرگاه تو باد
این خیمه
ٔ بی ستون که چرخش خوانند
قایم به ستون خیمه
ٔ جاه تو باد

©©©©©©©©©©

 

جرم است سراپای من خاک نهاد
لیکن بودم به عفو او خاطر شاد
ای وای اگر عفو نباشد ، ای وای
فریاد اگر جرم نبخشد ، فریاد

©©©©©©©©©©


کوی تو که آواره هزاری دارد
هرکس به خود آنجا سر و کاری دارد
تنها نه منم تشنه
ٔ دیدار، آنجا
جاییست که خضر هم گذاری دارد

©©©©©©©©©©


وحشی که همیشه میل ساغر دارد
جز باده کشی چه کار دیگر دارد
پیوسته کدویش ز می ناب پر است
یعنی که مدام باده در سر دارد

©©©©©©©©©©


گر کسب کمال می‌کنی می‌گذرد
ور فکر مجال می‌کنی می‌گذرد
دنیا همه سر به سر خیال است ، خیال
هر نوع خیال می‌کنی می‌گذرد

©©©©©©©©©©


فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد
با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
اینها که من از جفای هجران دیدم
یک شمه به سد سال بیان نتوان کرد

©©©©©©©©©©

 


تیرت چو ره نشان پران گیرد
هر بار نشان زخم پیکان گیرد
از حیرت آن قدرت بخت اندازی
مردم لب خود بخش به دندان گیرد

©©©©©©©©©©

 

دل زان بت پیمان گسلم می‌سوزد
برق غم او متصلم می‌سوزد
از داغ فراق اگر بنالم چه عجب
یاران چه کنم، وای دلم می‌سوزد

©©©©©©©©©©


یارب که زمانه دلنوازت باشد
ایام همیشه کار سازت باشد
رخش تو سپهر و زین رخش تو هلال
خورشید به جای طبل بازت باشد

©©©©©©©©©©

 

می‌خواست فلک که تلخ کامم بکشد
ناکرده
ٔ می طرب به جامم، بکشد
بسپرد به شحنه فراق تو مرا
تا او به عقوبت تمامم بکشد

©©©©©©©©©©


شاها به عداوت توکس یار نشد
کاو در نظر جهانیان خوار نشد
با نشأه
ٔ خصمی تو آنکس که بخفت
در خواب شد آنچنان که بیدار نشد

©©©©©©©©©©


آنان که به کویی نگران می‌گردند
پیوسته مرا به قصد جان می گردند
از رشک نبات می‌دهم جان که چرا
گرد سر هم نام فلان می‌گردند


©©©©©©©©©©

 


آن زمره که از منطق ما بی‌خبرند
سد نغمه
ٔ ما به بانک زاغی نخرند
زاغیم شده به عندلیبی مشهور
ما دیگر و مرغان خوش الحان دگرند

©©©©©©©©©©


مجنون به من بی سر و پا می‌ماند
غمخانه
ٔ من به کربلا می‌ماند
جغدی به سرای من فرود آمد و گفت
کاین خانه به ویرانه ما می‌ماند


©©©©©©©©©©


ای چرخ مرا دلی ست بیداد پسند
بیمم دهی از سنگ حوادث تا چند
من شیشه نیم که بشکند سنگ توام
مرغ قفسم که گشتم آزاد ز بند

©©©©©©©©©©


یا صاحب ننگ و نام می‌باید بود
یا شهره
ٔ خاص و عام می‌باید بود
القصه کمال جهد می‌باید کرد
در وادی خود تمام می‌باید بود

©©©©©©©©©©


در کوی توام پای تمنا نرود
من سعی بسی کنم ولی پا نرود
خواهم که ز کویت روم اما چه کنم
کاین بیهده گرد پا دگر جا نرود

©©©©©©©©©©

 

تا پای کسی سلسله آرا نشود
او را سر قدر آسمان سا نشود
باز ار نشود صید و نیفتد در قید
او را به سر دست شهان جا نشود

©©©©©©©©©©


در صید گهت که جان طرب ساز آید
سیمرغ اسیر چنگل بازآید
هر جا که صدای طبل باز تو رسد
سد مرغ دل از شوق به پرواز آید

©©©©©©©©©©


ازدیده ز رفتن تو خون می‌آید
بر چهره سرشک لاله گون می‌آید
بشتاب که بی توجان ز غمخانه
ٔ تن
اینک به وداع تو برون می‌آید

©©©©©©©©©©


خوش آن که ره عشق بتی پیماید
برخاک رهش روی ارادت ساید
یک سو نظرش که غیر پیدا نشود
دل در طرفی که یار کی می‌آید

©©©©©©©©©©


تا شکل هلال گردد از چرخ پدید
کز بهر در شادی عید است کلید
روز وشب عمر بی زوالت بادش
مستلزم اجر روزه و شادی عید

©©©©©©©©©©


نوروز شد و بنفشه از خاک دمید
بر روی جمیلان چمن نیل کشید
کس را به سخن نمی‌گذارد بلبل

در باغ مگر غنچه به رویش خندید


©©©©©©©©©©

 

آهنگ سفر می‌کند آن ماه عذار
ای جان که نفس گیر شدی ناله برآر
در محملش آویز دلا همچو جرس
وزناله و فریاد زبان باز مدار

©©©©©©©©©©


یارب که در این دایره
ٔ دیر مدار
باشی ز چنان زندگیی برخوردار
کایام شریف عیدش ار جمع کنند
سد عمر ابد به هم رسد بلکه هزار

©©©©©©©©©©


دانی شاها که مهر فرخنده اثر
تحویل حمل نمود و بودش چه نظر
تا روز نشاطت که به گلشن گذرد
هرروز فزونتر بود از روز دگر

©©©©©©©©©©


ای صیت معالجات تو عالم گیر
و آوازه تو کرده جهان را تسخیر
یارب که جدا مباد تا عالم هست
صحت ز تنت چو نور از بدر منیر

©©©©©©©©©©


آن شمع که دوش بود تب تا سحرش
صحت پی رفع تب در آمد ز درش
تب از بدنش راه‌گریزی می‌جست
فصاد جهاند از ره نیشترش

©©©©©©©©©©


ای منشاء دانایی و ای مایه هوش
بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش
بسیار نه ، کم نه، آن قدر بخش که من
هشیار نگردم و نمانم مدهوش

©©©©©©©©©©


ای جان و تنم مطیع و شوق تو مطاع
رفتی و جدا زان رخ خورشید شعاع
هیهات که جان وداع تن کرد و نداد
چندان مهلت که تن شتابد به وداع

©©©©©©©©©©


فن تو و سد هزار برهان کمال
شغل من و یک جهان خیالات محال
تو منزوی مدرسه
ٔ عالی فضل
من بیهده گرد راست بازار خیال

©©©©©©©©©©


در نامه رقم ز خانه‌ای یافته‌ام
وز عنبر تر شمامه‌ای یافته‌ام
از شوق دمی هزار بارش خوانم
گویی تو که گنج نامه‌ای یافته‌ام

©©©©©©©©©©


تا کار جهان به کام کس نیست مدام
عیش تو مدام باد و کار تو تمام
در مجلس عشرت تو غم خوردن دهر
یارب که بود چو روزه در عید حرام

©©©©©©©©©©


تا در ره عشق آشنای تو شدم
با سد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلی‌وش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم

©©©©©©©©©©


امشب همه شب ز هجر نالان بودم
با بخت سیه دست و گریبان بودم
قربان شومت دی به که همره بودی
کامشب همه شب به خویش گریان بودم

©©©©©©©©©©


از آبله‌ای تازه گل باغ ارم
حاشا که شود طراوت روی تو کم
نی جوهر حسن لاله است از ژاله
نی زیور خوبی گل است از شبنم


©©©©©©©©©©


ای آنکه به یکرنگی تو متصفم
در بندگیت مقرم و معترفم
با «فاف» و «ر» و « الف ،ب » و «ه » ز کرم
بفرست بدست «غین » و « لام» و « الفم»

 

©©©©©©©©©©

تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم
آهسته ز فرقت تو فریاد کنم
وقت است که دست از دهن بردارم
از دست غمت هزار بیداد کنم

 

©©©©©©©©©©



رخسار تو ای تازه گل گلشن جان
کز آبله شبنمی نشسته ست بر آن
لاله ست ولی آمده با ژاله قرین
ماهی‌ست ولی کرده به سیاره قران

©©©©©©©©©©


تا بود چنین بود و چنین است جهان
از حادثه دهر کرا بود امان
بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت
جاوید تو مانی ای سلیمان زمان

©©©©©©©©©©


خورشید که هست شمسه
ٔ هفت ایوان
خواهی که بگویمت که چون گشت عیان
زد رفعت شاه خیمه بیرون از چرخ
ماندش ز ستون خیمه بر چرخ نشان

©©©©©©©©©©


در نفی رخت شمع شبی راند سخن
روزش دیدم گرفته کنجی مسکن
ماننده
ٔ عاصیی که در روز جزا
با روی سیاه سر برآرد ز کفن

©©©©©©©©©©

 

ای مدت شاهی جهان مدت تو
در عید سرور خلق از دولت تو
گر عید تواند که مجسم گردد
آید ز پی تهنیت خلعت تو

©©©©©©©©©©


ای رفعت و شان فروترین پایه تو
خوبی یکی از هزار پیرایه
ٔ تو
از بهر خدا سایه زمن باز مگیر
ای سایه
ٔ رحمت خدا سایهٔ تو

©©©©©©©©©©


خوش آن که شود بساط مهجوری طی
در بزم وصال می‌کشم پی در پی
می‌جویمت آنچنان که مهجور وصال
مشتاق توام چنان که مخمور به می

©©©©©©©©©©

گر درخور مهرم احترامی بودی
نزدیک توام قدر تمامی بودی
من می‌گفتم که عشق من تا به کجاست
گر ز آنطرف از عشق مقامی بودی

©©©©©©©©©©


ای کاش برات من براتی بودی
کر مفلسیم خط نجاتی بودی
بالله که آنچنان برایت می‌بود
گر از طرف تو التفاتی بودی

©©©©©©©©©©

 

در عهد معالجات تو بیماری
بیکار شد از شیوه خلق آزاری
نی از پی آزار به سوی تو شتافت
آمد که شکایت کند از بیکاری

©©©©©©©©©©


گر با تو گهی نظر کنم پنهانی
لازم نبود که طبع خود رنجانی
من بودم و دیدنی چو این هم منع است
آن نیز به یاران دگر ارزانی

©©©©©©©©©©


ای درگه تو عید گه روحانی
در تهنیتت هم انسی و هم جانی
از لطف تو عیدیی طمع دارم لیک
ترسم که توام طفل طبیعت خوانی

 

©©©©©©©©©©

 


 




تاريخ : سه شنبه 15 مهر 1393برچسب:مجموعه رباعیات ، رباعیات وحشی بافق, | 10:41 | نويسنده : زهره |